کد لوگوهای سه گوشه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درباره ما

www.faater110.ir

.:: نویسندگان ::.

مدیر وبلاگ: پلاک [66]


صراط الحمید [57] (@)

تسا 110 [36] (@)

خاکریز [12] (@)

تمّار [5] (@)

افسر جنگ نرم [40] (@)

مرصاد [78] (@)

متکلم وحده [23] (@)

فرهنگ قرآنی [1] (@)

چادر خاکی [4] (@)

حجاب فاطمی [55] (@)

به سوی موعود 1 [14] (@)

شهید313 [90] (@)

زینبی ام [0] (@)

علی.. [5] (@)


آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنجهاست؛ پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها، یاد بگیر که در این سیاره ی رنج، صبورترین انسانها باشی. (شهید آوینی) تماس با ما

ذکر امروز
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

قرآن آنلاین به همراه ترجمه گویا

اسلام کوئست

دروس اخلاق استاد محمد شجاعی

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

آستان قدس رضوی

مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
جامعه مهدوی

مجموعه کلیپ صوتی
«جامعه ی مهدوی»
دانلود کنید:

معیارهای جامعه ی مهدوی در کلام استاد پناهیان

نحوه تربیت صحیح در جامعه مهدوی چیست؟

امام زمان علیه السلام، به خاطر چه کسانی غایب است؟

جامعه مهدوی بدی ها را ذوب می کند

در جامعه مهدوی نگاه عوامانه وجود ندارد

در جامعه مهدوی نفاق، ذلیل می شود

در جامعه مهدوی، مردم به هم محبت دارند

محبت، اسم دین من است

امام شناسی خود را قوی کنید

منبع:
www.snn.ir

موسیقی وبلاگ
آمار بازدید
  • بازدید امروز: 17
  • بازدید دیروز: 48
  • کل بازدید: 448446

  • این ماجرا ، ماجرای جدیدی نیست ؛ نقش اول های این داستان ، تمام شدنی نیستند و اغلب این بازیگران ،  کسانی هستند که حامی ولایت و این حکومت هستند و پای ارزشهای این انقلاب ایستاده اند . . .

    نویسنده این داستان ها کارش را به خوبی انجام داده و اگر بصیرت داشتم و داشتی این داستان ها یک تومن هم خریدار نداشت . . .

    افسوس که این داستان های تکراری فروشش از داستان های حقیقی بیشتر است . . .

    روزی یکی را تخریب می کنند و روز دیگر یکی دیگر را به تمسخر می گیرند ؛ اما من مطمئنهستم که این تخریب ها و تمسخر ها شیرین تر از هر چیزی برای آنهاست ، چه چیزیشیرین تر از اینکه حامی ولایت باشی و به همین دلیل مورد تمسخر و تخریب قرار بگیری؟!

    می دانید اصل ماجرا این است که چه کسانی از این ماجرا بهره می برند ؟ اصل ماجرا این است که چه کسی ابتدا این خبر را در اینترنت رسانه ای کرده اند؟

    یکی از دوستان عزیزمون این ماجراها رو این چنین توصیف می کنند :

    سبویی بشکند ماستی بریزد جهان گردد بکام کاسه لیسان . . .

    پ . ن : دوست ارزشی من  صبر داشته باش روزی هم نوبت ،  به من و تو خواهد رسید . .

    منبع: مظلوم

     




    موضوع:

    نویسنده : پلاک
    جمعه 92/10/20 9:39 عصر


    همیشه همه با کبوتران حرمت صفا می‌کنند

    با گنبد و ضریح و بارگاه، با ایوان طلا و پنجره فولاد

    با چند دانه گندم و چند جرعه آب...

    و همیشه آرزو می‌کنند کاش کبوتر حرمت بودند

    یا حتی پیاله‌ی سقاخانه‌ات...

    اما مگر این کفترها به اعتبار تو کبوتر نشده‌اند؟!

    این پنجره هم چون دخیل توست، شفا می‌دهد

    و این گنبد از تو طلا شده است

    و این ایوان و این ضریح با تو زیبا شده‌اند...

    و خاک پای این زائر از عطر تو متبرک شده است

    راستش خودم هم همیشه درگیر همین‌هایم!

    دلم خیلی بند همین گنبد و ضریح و کبوترهاست! 

    چون به اعتبار تو این حرم ، حرم است.

    در این روزگار  که نمی شود به هیچ کس اعتماد کرد، حرمی هست که می شود حتی به دیوارهایش تکیه زد چه رسد به صاحبش...

    السلام علیک یا حضرت آرامش یا ضامن آدم...

     

     




    موضوع: حضرت رضا(3)،

    نویسنده : پلاک
    پنج شنبه 92/10/12 1:23 عصر


    چشم هایم را آرام روی هم می گذارم...

    ترنم اذن دخول جاری لب هایم می شود...

    من بر در بهشت ایستاده ام... دری از درهای پیامبرت...

    و می دانم جز با اذن نباید در بهشت قدم نهاد...

    و می دانم صاحب این سرا زنده است، نزد تو و آگاه بر احوال من...

    و می دانم سلامم را پاسخ می دهد حتی پیش از سلام دادن ِ من...

    و می دانم...

    و می دانم بی اذن نمی شود که داخل شد...

    با هر طلب اذنی دلم فرو می ریزد...

    أ أدخل یا رسول الله... دلم تکان می خورد...

    أ أدخل یا حجة الله... هزار تکه می شود...

    أ أذخل یا ملائکة الله... روی هم می ریزذ...

    وجودم غرق شرم می شود... فإن لم أکن أهلا لذلک فأنت أهل لذلک... من لایق این همه کرامت نیستم...

    فأنت أهل لذلک... چند فدم جلوتر می آیم!... فأنت أهل لذلک...

    حسی آمیخته از خوف و رجا دلم را پر می کند...

    اشک جاری می شود...

    اشک نشان اذن است...

    فأذن لی یا مولای فی الدخول... دوباره جان می گیرم...

    سرم را بلند می کنم و نگاهم پر می شود از ملکوت حرم... أفضل ما اذنت لأحد من أولیائک...

    لبخنذ می زنم... تبسم می کنی... فأن لم أکن أهلا لذلک فأنت أهلا لذلک...

    من.. بر در ِ تو... زیر همین اذن دخول جان می گیرم...

    .

    دنیا با تمام قیل و قالش همین جا تمام می شود... زیر همین تابلوی اذن دخول...

    چه آرامش عجیبی است پشت کردن به دنیا و قدم گذاشتن در ملکوت ِ تو آقا...

    السلام علیک یا حضرت آرامش یا ضامن آدم...

    شهادت حضرتش تسلیت باد.

     

     




    موضوع: حضرت رضا(3)،

    نویسنده : پلاک
    چهارشنبه 92/10/11 9:41 صبح


    گاهی وقتا واسه اینکه یه چیزی یا یه کسی رو بشناسی اگه به نقطه مقابلش نگاه کنی بهتر میتونی بفهمی قضیه از چه قراره!
    حضرت امیر تو خطبه148 نهج البلاغه می فرمایند: هیچ گاه حق را نخواهید شناخت مگر آنکه ترک کننده آن را بشناسید.
    این روزا حرف از بصیرت زیاد می شنویم ولی شاید خیلی هامون هنوز تعریف درستی واسه بصیرت نداشته باشیم!
    میگن بصیرت از ریشه بصره یعنی چشم و گوشتو حسابی واکن تا بفهمی دو رو برت چه خبره و چی کار باید کنی. بصیرت، دیدن، فهمیدن...
    اما من با این تعریفا قانع نمیشم!
    واسه پیدا کردن معنی بصیرت رفتم تو نخ آدمای بی بصیرت!! همون که مولا میگه، رفتم ببینم بی بصرتای تاریخ کی بودن و چه کردن تا اینجوری بفهمم بصیرت چیه و چه شکلیه و چه رنگیه!!
    تو تاریخ آدمای بی بصیرت همیشه یا دیر می رسن مثل مختار و سلیمان و یا اصلا نمی رسن مثل عبدالله جعفر! و یا حتی راهشون کلا عوض میشه مثل زبیر!
    چی میشه که اینطور میشه؟
    مگه عبدالله جعفر عاشق اباعبدالله نبود؟! پس چرا نیومد کربلا؟!! مگه مختار عاشق علی و اولاد علی نبود؟ پس چرا دست رد به سینه امام حسن زد؟!! مگه زبیر واسه علی جون نمی داد؟ پس چرا جنگ جمل راه انداخت؟
    عبدالله و مختار و آدمایی از این قبیل که تو تاریخ کم هم نیستن واقعا عاشق بودن، امام رو امام خودشون می دونستن، اما تو بینش سیاسی و یا گه گاهی اموری جزئی با امام مخالفت هایی داشتند و همین مخالفت ها که شاید زیاد هم به چشم نیاد آخر کارشون رو کشوند به یه حسرت همیشگی.
    تو سیره و عاقبت هر کدوم از بی بصیرت ها هم که نگاه کردم به همین نتیجه رسیدم.
    طلحه، زبیر، اسامه، حسان و... این ها عاشق بودن اما گاهی می شد که نطر امام رو به صلاح نمی دیدن و یا نمی پسندیدن! همین! فقط همین!!

     البته این ماییم که میگیم فقط همین، و این چیزا رو خیلی ساده می بینیم!
    بابا بنده خدا فقط گاهی با بعضی از نظرات امام موافق نیست خب این چه مشکلی داره؟ تازه مخالفت یا موافقتش چه فرقی می کنه؟ امام که آخرش کار خودشو میکنه!!
    نه! به این سادگی ها هم که ما فکر می کنیم نیست! اگه اینطور بود که این آدما عقب نمی موندن و یا اینکه راهشون عوض نمی شد!

    وقتی نگاه این آدما کردم تازه فهمیدم بصیرت یعنی چی.


    بصیرت یعنی:


    چشم هایت را ببندی!


    گوشهایت را هم!


    بصیرت یعنی چشم و گوش بستن!!


    بصیرت یعنی چشم و گوش بسته فقط بگویی چشم!                


    بصیرت یعنی بی چون و چرا فقط بگویی چشم!                     


    بصیرت یعنی چشم و گوش بسته و بی چون و چرا فقط بگویی چشم!


    بصیرت یعنی هرچه امامت گفت تو فقط بگویی چشم.


    بصیرت یعنی آقای من هرچه تو بگی به دیده ی منت.


    توضیح بیشتر در  ادامه مطلب...



    موضوع: بصیرت(2)،

    نویسنده : پلاک
    شنبه 92/10/7 7:27 عصر


    بسم الله...

    قاه قاه مستانه‌شان گوش فلک را کر می‌کرد...

    بعد از آن پیروزی بزرگ

    بعد از قتل عام خارجی‌ها و به بند کشیدن زنان و کودکان‌شان

    این‌همه سرمستی بی‌جهت نمی‌نمود!

    کاروان مست و بی‌خبر گرم میگساری و لهو و لعب...

    مرد یهود مات و مبهوت به نوری که از آن سر سمت آسمان می‌رفت خیره  بود!

    تا به حال اینهمه زیبایی و نور یکجا به چشمش نخورده بود!

    نمی‌شد باور کرد این سر از آن یک خارجی باشد!

    با تردید جلو رفت و پرسید این سر متعلق به کیست؟

    پاسخ آمد او بر خلیفه‌ی خدا خروج کرده بود ما هم او را به سزای کارش رساندیم!

    می‌شود این سر امشب نزد من باشد؟!

    آخر تو را با این سر چه کار؟!

    حاضرم در ازایش ده هزار دینار بپردازم!

    صدای  سکه‌ها عمرسعد را وسوسه کرد!

    سکه‌ها را بگیرید و سر را امشب به او بسپارید...

    .

    کیسه‌های درهم و دینار را گذاشت توی دستان پلید سرباز

    سر را گرفت و فوری سمت صومعه شتاب گرفت!

    نوری که از سر ساطع می‌شد دلش را می‌لرزاند

    چقدر این سر شبیه آن‌چه بود که تا به حال درباره‌ی مسیح شنیده بود

    زیبا... نورانی... دلربا...

    خون و خاک از سر گرفت...

    سر را با گلاب و عنبر و مشک شست...

    سر را روی دامن گذاشت و شروع کرد به درددل کردن و راز دل با سر گفتن...

    آن‌قدر با سر گفت و اشک ریخت که نفهمید چگونه صبح شد...!

    کسی نمی‌داند آن شب بر یهودی چه گذشت...

    اما صبح که سربازان بر در منزلش آمدند تا سر را از او بگیرند

    گریان خطاب به سر می‌گفت:

    فردای قیامت پیش جدت محمد گواهی بده که من شهادت می‌دهم جز خدای یکتا معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. به دست تو مسلمان شدم و غلام توأم...

    .

    .

    ارباب!

    هرگز خاک و خون از سرت نگرفتم!

    هرگز شبی را تا صبح با تو سر نکردم!

    هرگز برای آن سر حرمت نگه نداشتم!

    هرگز ... هرگز... هرگز...

    اما !

    تو بی‌بهانه مسلمانم کردی....

    .




    موضوع:

    نویسنده : پلاک
    جمعه 92/10/6 9:50 صبح


    _ وی را یک دیپلمات مجرّب و صاحب‌نظر می‌دانیم اما در عرصه نظامی تجربه ندارد که این حرف را زده است . . .

    _ اگر غرب از سپاه بخواهد برد موشک‌هایش را کاهش دهد، آیا این را قبول می‌کنید؟ هیچ‌وقت این کار را نمی‌کنیم . . .

    _ "موشک‌های ما به اسرائیل می‌رسد"، هم‌اکنون نیز توان افزایش برد موشک‌‌ها را داریم اما فعلا به‌ دستور مقام معظم رهبری، برد موشک‌هایمان را به 2 هزار کیلومتر محدود کردیم . . .

    _ مهم‌ترین عرصه تهدید علیه انقلاب اسلامی که سپاه وظیفه دارد از دستاوردهای انقلاب حفاظت کند، عرصه‌های سیاسی است و سپاه نمی‌تواند در برابر آن ساکت بنشیند . . .

    _ ما هرکاری که بتوانیم و لازم باشد برای حفظ سوریه انجام می‌دهیم؛ چون سوریه خط مقدم انقلاب اسلامی است . . .

    منبع: مظلوم




    موضوع: عزیز حزب الله(1)،

    نویسنده : پلاک
    جمعه 92/9/22 11:36 صبح


    اردوی نیم روزه فرهنگ سازی قرآنی کربم

    پنج شنبه هفته ی بعد 28 آذر

    حتما شرکت کنید 

    برنامه های متنوع و آموزشی در یکی از امام زاده های تهران

    اطلاعات بیشتر در http://farhangequrani.net




    موضوع: اطلاعیه(2)،

    نویسنده : پلاک
    پنج شنبه 92/9/21 4:25 عصر


     

    سلام بر نویسندگان وبلاگ

    خدا قوت

    خسته نباشید!

    چندتا نکته از برادر کوچیکتون:

    اول اینکه همونطوری که میدونید این وبلاگ متعلق به بسیج می باشد پس سعی کنید مطالبی در راستای حفظ ارزش های انقلاب و اسلام درج کنید.

    دوم: شما دانشجوی قرآنی هستید پس سعی کنید مطالبتون رنگ و بوی قرآنی داشته باشه تا وجه تمایز شما با دانشجوی دیگر مشخص باشد.

    سوم: سعی کنید مطالبتون آراسته و مرتب همراه با سایز مناسب و فونت خوانا و رنگ زیبا باشد.

    چهارم: ممکن است برای مطالتون نظراتی درج شود که گاها همرا با توهین باشد به هیچ وجه شما مقابله به مثل نکنید مگر اینکه  نظر دهنده را بشناسید و با او رابطه صمیمی داشته باشید و فقط برای جنبه ی شوخی و طنز باشد. نه توهین متقابل!

    پنجم: لطفا مراعات مناسبت ها را داشته باشید و متناسب با ایام مطلب درج کنید. در ایام عزا طنز درج نکنید.

    ششم: طنز و شوخی خوب است اما به اندازه و مناسبتی. سعی کنید از سبک بازی و کپی کردن مطالب از سایت های دیگر خودداری کنید. اگر مطلبی هم کپی کردید با منبع ذکر کنید.

    هفتم: از قدرت تحلیلتان استفاده کنید و صفحات کیبورد را بنوازید و مطلب تولیدی ارائه دهید. تا باقی الصالحات باشد برای شما و آیندگان!

    هشتم: جنس های مخالف سعی کنند حریم خود را حفظ کنند. و از رد و بدل کردن بعضی الفاظ خودداری کنند. 

    نهم: سعی کنید پیوسته و همیشه مطلب درج کنید. اینطور نباشد که یک نفر یک روز 5 مطلب بزند و تا یک ماه مطلبی نزند.

    دهم: شخصیت حقیقی پشت این شخصیت مجازی قرار گرفته است پس احترام شخصیت ها را داشته باشید و سعی کنید آن را تعالی ببخشید.

    از همه ی شما پوزش میخواهم. و میدانستم که این ها را میدانید. من باب یادآوری بود.

    قبل از دعا برای هر چیز برای مهدی فاطمه دعا کنید خیییلی

     




    موضوع: ده خواهش(1)،

    نویسنده : پلاک
    یکشنبه 92/9/17 6:24 عصر


    اما کربلا و تمام مصیبت‌هایش...

    کوفه و تمام نامردمی‌هایش...

    اسارت و تمام رنج‌ها و دردهایش...

    اصلا هر چه مصیبت از اول عالم دیده‌ای، یک طرف، شام یک طرف...

    شام...

    این آبستنگاه ِ کینه و بغض ِ علی...

    از همین آفتاب داغ مسیر...

    از همین دوری و سختی ِ راه...

    از همین حادثه‌های هولناک...

    از منزل نصیبین و فرو افتادن سجاد با غل و زنجیر از فراز شتر...

    از منزل جبل جوشن، که حرام‌زاده‌ها شتری را رم دادند و طفلی از اهل بیت سقط شد...

    از منزل عسقلان و افتادن طفلی از مرکب و تلف شدن به زیر دست و پای شتران...

    از قریه‌ی اندرین و مجلس شراب و رقص مأموران....

    از همین راه، پیداست، که شهری شوم در کمین کاروان نشسته است...!

    .

    مصیبت کم نیست!

    هلهله و شادی و سنگ‌پرانی و دشنام...

    مجلس شراب و چوب خیزران...

    نگاه حرامی‌ها و ترس و اضطراب و گرسنگی و بی‌پناهی کاروان...

    شام است دیگر!

    سرزمینی که نطفه‌ی مردمش با بغض پدرت بسته شده ...

    و اسلام اهلش به امضاء معاویه رسیده است!

    .

    اما شام و تمام مصیبت‌هایش یک طرف، خرابه و داغ سه ساله یک طرف...

    .

    رقیه با اضطراب از خواب پریده است...

    ناله‌ی بابا، بابایش، آرام از خرابه ‌گرفته...

    بهانه‌ی تازه‌ای نیست!

    این نازدانه تمام طول سفر بهانه‌ی بابا را گرفته...

    و از تک تک همسفران نشان از پدرش پرسیده...

    و تمام رنج مسیر را به انتظار برگشتن پدر به جان خریده...

    اما گریه‌ی امشبش با تمام گریه‌های عالم فرق می‌کند!

    امشب هیچ آغوشی رقیه را آرام نمی‌کند!

    با گریه‌هایش شام را روی سرش گذاشته...

    دیگر هیچ وعده و هیچ وعیدی رقیه را ساکت نمی‌کند!

    امشب رقیه فقط بابایش را می‌خواهد و نه هیچ چیز دیگر...!

    رقیه با بی‌تابی‌اش تمام کاروان را به گریه انداخته...

    .

    .

    و یزید که از خواب نحس پریده

    از علت گریه‌ و سر و صدای خرابه می‌پرسد...

    و جواب می‌شنود که دختر حسین از خواب بیدار شده و بهانه‌ی پدرش را گرفته

     یزید با کینه و نیش‌خند اشاره می‌کند بابایش را به او بدهید...!!

    .

    .

    مأموری از دربار یزید، ظرفی جلوی رقیه می‌گذارد...

    اضطرابی عجیب بر دلت چنگ می‌زند...

    نمی‌دانی رقیه پارچه را کنار که بزند چه خواهد کرد!

    نفس در سینه‌ی خرابه حبس می‌شود...

    و رقیه که عطری آشنا به مشامش رسیده است

    پارچه از تشت برمی‌دارد و پاسخ بی‌تابی‌هایش را درون تشت می‌یابد...

    .

    رقیه سر را به دامن می‌گیرد...

    می‌بوید و می‌بوسد و می‌گرید...

     اشک می‌ریزد و روضه می‌خواند....

    و شام ، الان است که فروریزد....

    بابا! چه کسی صورتت را با خون سرت رنگین کرده؟!

    بابا! چه کسی رگ‌های گلویت را بریده؟!

    بابا! چه کسی محاسن تو را خونین کرده است؟!

    بابا! چه کسی در این کودکی یتیم کرده است؟!

    بابا! پس از تو چه کسی اشک از چشم‌های اشک‌بار پاک کند؟!

    بابا! پس از تو چه کسی بانوان را در پناه خود گیرد؟!

    بابا! پس از تو چه کسی یتیمان را پرستاری کند؟!

    بابا! این چه سفری بود که بین سرو تنت جدایی انداخت؟!

    وای بر خواری پس از تو...

    وای از غریبی...

    کاش پیش از این روز کور می‌شدم...

    کاش چهره در خاک می‌بردم و محاسن تو را غرق خون نمی‌دیدم...

    .

     

    به یکباره ناله‌ی رقیه آرام می‌گیرد...

    آرامش رقیه و داغی تازه بر دل خرابه‌نشینان....

    .

    .

    درد و داغ رقیه آرام گرفت...

    هجر پدر بالاخره تمام شد...

    رقیه هم، همسفر بابا شد....

    .

    دنیا و تمام مصیبت‌هایش یک طرف، خرابه و داغ سه ساله یک طرف...

     

     

     

    .

    برای مهدی فاطمه عج دعا کنید...

     

     




    موضوع: محرم(2)،

    نویسنده : پلاک
    پنج شنبه 92/9/14 6:48 عصر


    «برای ساخت صفحات سوخت، ما نیاز به تکنولوژی جدیدی داشتیم. اصلا ما چرا تقاضای سوخت کرده بودیم؟ برای اینکه بلد نبودیم بسازیم! و خب در محاسبات هسته‌ای کسی را نداشتیم و همچین محاسباتی نیز پیش از این انجام نشده بود. اما شهید شهریاری با اعتماد به نفسی که داشت، و ما هم با اعتقادی که به ایشان داشتیم، این کار را به ایشان واگذار کردیم و ایشان هم به خوبی آن را انجام دادند.

    یعنی اگر در آن زمان شهید شهریاری می‌گفت که من مثلا 10 میلیارد تومان دستمزد می‌گیرم تا این کار را انجام دهم، ما مجبور بودیم که بدهیم؛ هر چه می‌گفت مجبور بودیم که بدهیم برای اینکه کس دیگری نبود که این کار را انجام دهد. تنها کسی که در مملکت می‌توانست این کار را انجام دهد، شخص شهید شهریاری بود ولاغیر. 
    با این حال، ایشان حتی یک ریال هم دستمزد نگرفت. حتی وقتی من خواستم دستمزد ایشان را پرداخت کنم، ناراحت شدند و گفتند که من این کار را برای کشورم انجام دادم. من یک کلمه به شما بگویم ، اگر شهید شهریاری را در زمینه علم هسته‌ای نمره 100 بدانیم، به بهترین نفر بعدی در کشورمان در این زمینه شاید بتوان نمره 50 داد. یعنی واقعا ایشان روی قله ایستاده بود.» 
    به نقل از علی اکبر صالحی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی ایران

    پ.ن : راهتان ادامه خواهد داشت . . .


     




    موضوع: شهید شهریاری(1)،

    نویسنده : پلاک
    جمعه 92/9/8 9:31 عصر


    یک روز، یک حدیث
    تصویر برگزیده
    تصویر برگزیده
    دوستان