کد لوگوهای سه گوشه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درباره ما

www.faater110.ir

.:: نویسندگان ::.

مدیر وبلاگ: پلاک [66]


صراط الحمید [57] (@)

تسا 110 [36] (@)

خاکریز [12] (@)

تمّار [5] (@)

افسر جنگ نرم [40] (@)

مرصاد [78] (@)

متکلم وحده [23] (@)

فرهنگ قرآنی [1] (@)

چادر خاکی [4] (@)

حجاب فاطمی [55] (@)

به سوی موعود 1 [14] (@)

شهید313 [90] (@)

زینبی ام [0] (@)

علی.. [5] (@)


آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنجهاست؛ پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها، یاد بگیر که در این سیاره ی رنج، صبورترین انسانها باشی. (شهید آوینی) تماس با ما

ذکر امروز
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

قرآن آنلاین به همراه ترجمه گویا

اسلام کوئست

دروس اخلاق استاد محمد شجاعی

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

آستان قدس رضوی

مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
جامعه مهدوی

مجموعه کلیپ صوتی
«جامعه ی مهدوی»
دانلود کنید:

معیارهای جامعه ی مهدوی در کلام استاد پناهیان

نحوه تربیت صحیح در جامعه مهدوی چیست؟

امام زمان علیه السلام، به خاطر چه کسانی غایب است؟

جامعه مهدوی بدی ها را ذوب می کند

در جامعه مهدوی نگاه عوامانه وجود ندارد

در جامعه مهدوی نفاق، ذلیل می شود

در جامعه مهدوی، مردم به هم محبت دارند

محبت، اسم دین من است

امام شناسی خود را قوی کنید

منبع:
www.snn.ir

موسیقی وبلاگ
آمار بازدید
  • بازدید امروز: 32
  • بازدید دیروز: 49
  • کل بازدید: 451617
  • عاغا یه روز که از تهران داشتم میرفتم کاشان یه بلیط VIP گرفتم و سوار اتوبوس شدم.از روی تصادف من کنار یه دختر روی ردیف های دو نفره افتادم بعد خواستم جامو عوض کنم؛ولی کسی راضی نشد جاشو با من عوض کنه.اون دختره هم انگاری دلش میخواست که کنار من بشینه.بهش گفتن مایلی جاتو عوض کنی؟بهانه آورد که من میخوام تلوزیون ببینم اینجا رو به روی تلوزیون هست و نمیخوام جامو عوض کنم...خلاصه اتوبوس راه افتاد.منم کتابو باز کردم و شروع به کتاب خوندن کردم در همین حین حس میکردم که دختره داره بهم چراغ سبز میده.عاغا منم که میترسیدم حوری های بهشتی رو از دست بدم بهش محل نمیدادم.بعدش یهو گوشیش زنگ خورد.بعد جواب داد و گفت که من الآن تو اتوبوس هستم و الآن دارم میرم دانشگاه کاشان....حالا شما خودتو اون لهجه ی مسخره ی دخترونه رو با ناز و عشوه رو فرض کنین .عاغا اینکه داشت همینجوری حرف میزد یهو گوشیش واقعی زنگ خورد.نگو دفعه ی اول خودش آهنگ پخش کرده بود که به من بفهمونه بعععله من دانشجو هستم و تهران زندگی میکنم و اینا... منم همونجا خعلی شیک و مجلسی بلند شدم و خطاب به دختره گفتم:من قصد ازدواج ندارم.بعدش از فرط خنده کف اتوبوس دراز به دراز افتادم.خودتون تصورشو بکنین





    موضوع: خاطره(1)،

    نویسنده :
    چهارشنبه 92/9/13 8:57 عصر



    یک روز، یک حدیث
    تصویر برگزیده
    تصویر برگزیده
    دوستان