با سلام.
دیگه کم کم باید طنز نویسی رو موقت کنار بذارم.
این جزو آخرین طنزایی هست که مینویسم.
عاغا توی وبلاگ باران(وبلاگی که متعلق به یه گروه هست) که من مینویسم یه خانومی هم نویسنده هست و از من هم قدیمی تر بود.
من خودم خبر نداشتم که از خواهران نویسنده داره.
و حدس میزدم که همه ی نویسنده ها هم جنس خودم باشن.
خلاصه یه روز که تازه مطلبمو گذاشتم خودم هنوز بازخوانی نکرده بودم یهو براش نظر اومد گفتم خدایا این
دیگه کیه عجب سرعتی داره با این سرعت هم خونده هم نظر گذاشته.وقتی رفتم نظرو خوندم دیدم که نوشته چرا نمیشه تو
مطلب فلانی(مطلبی که خودش گذاشته بود)نظر گذاشت.
من گفتم
چرا میشه کی گفته نمیشه.
اصلا من خودم برات یه نظر میذارم که ببینی میشه.
خلاصه شب که رسیدم خونمون یهو مدیر وبلاگ که یکی از دوستام بود گفت میدونی قضیه ی اون نویسنده چی بود؟گفتم نه چی بود؟
گفت اون نویسنده یکی از خواهراست اومده مطلبشو گذاشته بعد خواسته برا خودش نظر بذاره اما از حساب خودش خارج نشده بود.
گفتم نه بابا جدی؟
گفت آره.
عاغا تو رو خدا یه دیوار خوب معرفی کنین من سرمو بهش بکوبم.
اونوقت میگین من چرا ضد دختر میذارم آخه دروغ که نمیگم که(قابل توجه بعضیا)
موضوع:
لبخند(12)،