السَّلامُ عـَـلــیـک ایِّـــها الطـَّــریــقُ الــواضِـح
تنهاترین غریب زمانه چه خسته ای
در کاروان سرای گداها نشسته ای
آقا چقدر پیر شدی و شکسته ای
هرشب بیاد مادر خود چشم بسته ای
در سامرا چه میکنی ای منتهای درد
رنگت چرا پریده و رویت شدست زرد
قلبم شکست حرمتتان را عدو شکست
بردند تا شبانه تو را مردمان پست
با طعنه می تعارفتان کرد مرد مست
اینها تمام زیر سر شام و کوفه است
حیدر شدی دوباره به کوچه کشاندنت
بودند خود سوار و پیاده دواندنت
با لحن بد و طعنه و دشنام خواندنت
در مجلس شراب مکرر نشاندنت
هرچند زخم خوردی و آزار دیده ای
اما بگو سه ساله ی تبدار دیده ای؟
سیلی و تازیانه ی اغیار دیده ای؟
ناموس خویش را سر بازار دیده ای؟
سنگی نشست ناخن پایت شکسته شد
راه نفس به سینه تان سخت بسته شد
با پای زخم خورده عجب کار مشکل است
دنبال نیزه ی سر دلدار مشکل است
دیدن زدیده ای که شده تار مشکل است
لکنت زبان گرفتن و گفتار مشکل است
از شام گفتم و به دلم این حواله شد
وقتی گریز روضه ام ازیک سه ساله شد
دختر سه ساله ای که شبیه ستاره بود
قدی نداشت،زخم تنش بی شماره بود
درد سرش به زیر سر گوشواره بود
طفلک حجاب روی سرش پاره پاره بود
بر روی خاک یاد عمو بدر می کشد
از زخم های زجر و سنان زجر میکشد
موضوع: