…بهترین خاطره ای که از توفیق احمد در ذهنم مانده به یکی از شب های محرم بر می گشت…شب های آخر محرم،او پشت پنجره آمد و گفت:«طوری سینه بزنید که صدایتان را نشنوند!!»
وقتی صدایمان بیشتر از حد معمول بلند میشد،دوباره می آمد و با اشاره دست می گفت:«آروم تر،اگه منو از این جا تبعید کنند ؛خودتان ضرر می کنید!!»
روز های آخر تنها خواسته اش از مجروحان ایرانی را اینطور بیان کرد :«آزاد که شدید و رفتید مشهد سلام مرا به آقا امام رضا (ع) برسانید و بگویید با اسرای ایرانی نا مهربانی نکردم.بهش بگید من اذیتتان نکردم .»موقعی فهمیدم آدم متمدن و با خدایی هست که به بچه های بازداشتگاه گفت:«مادرم مریضه…اسیر پیش خدا خیلی آبرو داره…برای مادرم دعا کنید.»
وقتی او را با سعدون فیاض افسر استخباراتی بخش مجروهان مقایسه می کردم.بیشتر قدرش را می دانستم .
سعدون فیاض در روز عاشورا بهم گفت:«چی میشد ایرانی ها قبول میکردند قبر هارون الرشید را از ایران به عراق می آوردیم….در عوض شما هم میومدید و قبر حسین را حفاری میکردید و میبردید ایران…داد و ستد خوبی بود!!!!!هارون الرشید در برابر حسین!!!!!!»
سپس ادامه داد:«زمان شاه ایران ،رییس القاعده ..صدادم…از شاه ایران خواست اجازه دهد قبر هارون را به بغداد منتقل کنند ..قبول نکردند»
وقتی از بیمارستان الرشید می بردنم،به صحبت های چند روز قبل توفیق احمد فکر می کردم که می گفت :«سید!من روزی فهمیدم که خدا با مانیست که هشام صباح الفخری در مقر تیپ 413 در منطقه قلعه دیزه سه اسیر ایرانی را سوار بر هلی کوپتر کرد و بر فراز آسمان به پایین پرتاب کرد،این قصاوت قلب هشام را همه نظامیان عراقی می دانند و روزی فهمیدم خدا با شماست که در عملیات شلمچه نیرو های تیپ 47 پیاده عراق در منطقه ابو الخصیب اشتباها با یکدیگر در گیر شدن و آن همه تلفات از هم گرفتند.»
موضوع: