کد لوگوهای سه گوشه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درباره ما

www.faater110.ir

.:: نویسندگان ::.

مدیر وبلاگ: پلاک [66]


صراط الحمید [57] (@)

تسا 110 [36] (@)

خاکریز [12] (@)

تمّار [5] (@)

افسر جنگ نرم [40] (@)

مرصاد [78] (@)

متکلم وحده [23] (@)

فرهنگ قرآنی [1] (@)

چادر خاکی [4] (@)

حجاب فاطمی [55] (@)

به سوی موعود 1 [14] (@)

شهید313 [90] (@)

زینبی ام [0] (@)

علی.. [5] (@)


آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنجهاست؛ پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها، یاد بگیر که در این سیاره ی رنج، صبورترین انسانها باشی. (شهید آوینی) تماس با ما

ذکر امروز
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

قرآن آنلاین به همراه ترجمه گویا

اسلام کوئست

دروس اخلاق استاد محمد شجاعی

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

آستان قدس رضوی

مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
جامعه مهدوی

مجموعه کلیپ صوتی
«جامعه ی مهدوی»
دانلود کنید:

معیارهای جامعه ی مهدوی در کلام استاد پناهیان

نحوه تربیت صحیح در جامعه مهدوی چیست؟

امام زمان علیه السلام، به خاطر چه کسانی غایب است؟

جامعه مهدوی بدی ها را ذوب می کند

در جامعه مهدوی نگاه عوامانه وجود ندارد

در جامعه مهدوی نفاق، ذلیل می شود

در جامعه مهدوی، مردم به هم محبت دارند

محبت، اسم دین من است

امام شناسی خود را قوی کنید

منبع:
www.snn.ir

موسیقی وبلاگ
آمار بازدید
  • بازدید امروز: 58
  • بازدید دیروز: 49
  • کل بازدید: 451643
  •  

    بسم رب الزهرا

     ساکش را برداشت و انداخت روی دوشش

    خم شد و گوشه ای از چادر مادر را بوسید

    اشک های مادر را پاک کرد

    لبخندزدوگفت:جون حسینت بی قراری نکنیا...

    یاد بی بی زینب بیفت تو کربلا اونوقت تمام دلتنگیات یادت میره

    مادر هم لبخند زد و پیشانی حسین را بوسید

    با صدای لرزان گفت : قول بده که بر می گردی

    حسین گفت چشم قول می دم حاج خانم ، یه روزی برمی گردم ، قول مردونه می دم که علی رو هم برگردونم

    چند قدم که دور شد کاسه ی آب ریخت پشت سر مسافرش

    چند ماهی طول کشید تا حسین رضایت مادر را برای رفتن به جبهه گرفت

    بعد از شهادت پسر بزرگش علی ، تمام آرزویش شده بود حسین

    به قول مادر علی بی وفایی کرد و برنگشت ، به همین خاطر وابستگی اش به حسین بیشتر شده بود

    چندماه بعد که خبر شهادت حسین را آوردند و گفتند که نتوانستند جنازه اش را پیدا کنند مادر زیرلب گفت : حسین بدقول!  

    همان شب خواب حسین را دید که مثل همیشه لبخند روی لب هایش بود

    گفت حاج خانم به جون خودت که خیلی برام عزیزه من بدقول نیستم ، برمی گردم

    مادر تمام دلخوشی اش دو قاب عکسی بود که روی تاقچه قرار داشت عکس علی و حسین

    هربار که شهدا رو به شهر می آوردند به شوق دیدن دو پسرش به استقبال می رفت

    هفت سال از رفتن حسین گذشت

    مادر مثل هرشب عکس دو پسرش را بوسید و خوابید

    دید که علی و حسین در حیاط نشسته اند

    هردو خوشحال بودند ، حسین چندبار گفت : بفرما حاج خانم ، اینم قولی که داده بودم

    فردای همان روز زنگ خانه ی مادر به صدا درآمد

    یک نفر خبر پیدا شدن استخوان های حسین و علی را آورده بود

    می گفت : هیچ کس باورش نمی شود که استخوان های این دو در یک متری هم پیدا شده...

    مادر در حالیکه اشک می ریخت لبخند زد و گفت : من باورم میشه،آخه حسینم،

    دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد.

    حالا مادر پنج شنبه ها می نشیند بین دو مزار و گاهی حسین را نوازش می کند و گاهی علی را...




    موضوع:

    نویسنده : حجاب فاطمی
    چهارشنبه 92/11/30 8:55 عصر


    یک روز، یک حدیث
    تصویر برگزیده
    تصویر برگزیده
    دوستان