کد لوگوهای سه گوشه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درباره ما

www.faater110.ir

.:: نویسندگان ::.

مدیر وبلاگ: پلاک [66]


صراط الحمید [57] (@)

تسا 110 [36] (@)

خاکریز [12] (@)

تمّار [5] (@)

افسر جنگ نرم [40] (@)

مرصاد [78] (@)

متکلم وحده [23] (@)

فرهنگ قرآنی [1] (@)

چادر خاکی [4] (@)

حجاب فاطمی [55] (@)

به سوی موعود 1 [14] (@)

شهید313 [90] (@)

زینبی ام [0] (@)

علی.. [5] (@)


آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنجهاست؛ پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها، یاد بگیر که در این سیاره ی رنج، صبورترین انسانها باشی. (شهید آوینی) تماس با ما

ذکر امروز
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

قرآن آنلاین به همراه ترجمه گویا

اسلام کوئست

دروس اخلاق استاد محمد شجاعی

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

آستان قدس رضوی

مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
جامعه مهدوی

مجموعه کلیپ صوتی
«جامعه ی مهدوی»
دانلود کنید:

معیارهای جامعه ی مهدوی در کلام استاد پناهیان

نحوه تربیت صحیح در جامعه مهدوی چیست؟

امام زمان علیه السلام، به خاطر چه کسانی غایب است؟

جامعه مهدوی بدی ها را ذوب می کند

در جامعه مهدوی نگاه عوامانه وجود ندارد

در جامعه مهدوی نفاق، ذلیل می شود

در جامعه مهدوی، مردم به هم محبت دارند

محبت، اسم دین من است

امام شناسی خود را قوی کنید

منبع:
www.snn.ir

موسیقی وبلاگ
آمار بازدید
  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 0
  • کل بازدید: 451397
  • تو راه بود که گوشیش زنگ خورد!

    گفتن امشب پنجم صفره مراسم دارن! کارشون لنگه! کمک می خوان!

    اما خسته بود و رفت خونه که استراحت کنه!

    تازه از بیرون اومده بود که دختر کوچیکش با اون زبون شیرین بچگیش گفت:

    بابایی من... اومدی؟ بابایی حالت خوبه؟

    خسته نباشی بابایی.. آب میخوری یا چایی برات بیارم؟

    بدون اینکه بذاره باباش حرفی بزنه تند تند بریده بریده ادامه داد:

    بابایی امروز یکی از بچه های همسایه دعوام کرد،

    بابایی منو زد...

    بابایی موهامو کشید...

    بابایی من گریم گرفت...

    تو رو صدا کردم...

    اما تو که نبودی بیای نذاری باهام دعوا کنه...

    تازشم بابایی موهامو که می کشید گوشوارم گیر کرده بود به موهام..

    کشیده شد گوشمم درد میکنه...

    بعدشم سرم داد کشید و بهم حرف بد زد..

    دخترک همین طور یک ریز حرف میزد و دعوای امروز و براش تعریف می کرد

    قلبش سنگین شده بود، عصبانی شده بود،

    آخه چرا باید با دخترش این کارو می کردن؟

    پا شد بره یقه همسایه رو بگیره..

    از در که بیرون اومد، چشش به تکیه محل خورد

    روش نوشته بود: سلام بر تو و بدن پاره پاره ات،

    سلام بر آخرین زخمت که در کنج خرابه شام خوردی

    سلام بر دخترت رقیه (س) و آن نگاه کبود آخرش

    اینجا بود که فهمید ارباب امشب چه غمی داره

    دست دخترشو گرفت، گفت بریم

    دختر کوچولو گفت: کجا بریم بابایی؟

    گفت: می ریم خونه کسی که یه دختر مثل تو داشت که امشب دیگه نداره...

    شرمنده و سر به زیر وارد هیئت شد...

    السلام علیک یا رقیه (س)

     




    موضوع:

    نویسنده : تسا 110
    شنبه 92/9/16 7:57 عصر


    یک روز، یک حدیث
    تصویر برگزیده
    تصویر برگزیده
    دوستان