کد لوگوهای سه گوشه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درباره ما

www.faater110.ir

.:: نویسندگان ::.

مدیر وبلاگ: پلاک [66]


صراط الحمید [57] (@)

تسا 110 [36] (@)

خاکریز [12] (@)

تمّار [5] (@)

افسر جنگ نرم [40] (@)

مرصاد [78] (@)

متکلم وحده [23] (@)

فرهنگ قرآنی [1] (@)

چادر خاکی [4] (@)

حجاب فاطمی [55] (@)

به سوی موعود 1 [14] (@)

شهید313 [90] (@)

زینبی ام [0] (@)

علی.. [5] (@)


آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنجهاست؛ پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها، یاد بگیر که در این سیاره ی رنج، صبورترین انسانها باشی. (شهید آوینی) تماس با ما

ذکر امروز
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

قرآن آنلاین به همراه ترجمه گویا

اسلام کوئست

دروس اخلاق استاد محمد شجاعی

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

آستان قدس رضوی

مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
جامعه مهدوی

مجموعه کلیپ صوتی
«جامعه ی مهدوی»
دانلود کنید:

معیارهای جامعه ی مهدوی در کلام استاد پناهیان

نحوه تربیت صحیح در جامعه مهدوی چیست؟

امام زمان علیه السلام، به خاطر چه کسانی غایب است؟

جامعه مهدوی بدی ها را ذوب می کند

در جامعه مهدوی نگاه عوامانه وجود ندارد

در جامعه مهدوی نفاق، ذلیل می شود

در جامعه مهدوی، مردم به هم محبت دارند

محبت، اسم دین من است

امام شناسی خود را قوی کنید

منبع:
www.snn.ir

موسیقی وبلاگ
آمار بازدید
  • بازدید امروز: 12
  • بازدید دیروز: 54
  • کل بازدید: 447639
  •  

    بسم رب الزهرا س

     


    گویند لیالی جمعه که فرا می رسد حیران وسرگردان و دست بر سر گرفته به وادی کربلا می روی

    وناله ی بُنَیَّ ...بُنَیَّ .... سر می دهی


     

    این روزها چه سخت استحسین گفتنت مادر...


     

    پهلویی شکسته ،بازویی خسته و دلی شکسته....


     

    صدایی لرزان به همراه خون سینه ات با هر نفس ...یاحسین ع


     

     سختی صحبت  از سینه ای شکسته ...یاعلی  ع


     

    غربتی مظلومانه به همراه خون جگر ......یا حسن  ع


     

    خوب  وارثی  برای  فرزاندان  و شیعیانت  هستی  مادر....


     

    و  ارث  رسیده  به  ما  از سویت..... ناله ای غمگین و گریه ای مداوم برای میوه ی دلت ....حسین ع


     

     به حرمت فرمانت  و به  یمن  برکت وجود خود و فرزندانت جشن می گیریم  لیالی مبارک را.... ولی

     گلبرگ شادی هایمان به یادت غصه ات  پژمرده می شود  


     

    شنیده ایم هر شب جمعه امان نامه  می دهی به زائران حسینت که رحمت خدا بر او باد.


     

    شاید....پس از این نامه ها و بخشش ها ظهور مولایمان باشد تا شرمنده ی گناهانمان نباشیم.....جمعه ای

    که صاحب امر عجمی رسد


     

    برایمان دعا کن مادر....پیشتر و بیشتر برای فرزندت حضرت صاحب الزمان (عج)


     

     همو که شفای سینه ی گداخته  و دل سوخته ات  است....


    یا رب الزهرا س


    بحق الزهرا س


    اشف صدر الزهرا س


    بظهور الحجة عج  

     

     

     

     

     

     




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    پنج شنبه 92/11/3 8:56 عصر


    خیلی شجاع بود ونترس.

    ازش پرسیدند شده تا حالا از چیزی هم بترسی ؟گفت:آره  

     به شوخی وخنده که بالاخره تونستند یه نقطه ضعفی ازش پیدا کنن پرسیدند:ازچی؟

    گفت:از تنهایی !

    با تعجب پرسیدند: تو ؟ تو مگه از تنهایی هم می ترسی؟

    گفت: از گناهی که تو خلوته و مردم نمی بینند وخدا می بینه می ترسم  

    از این که نکنه موقع گناه اجلم برسه و به حالت گناه از دنیا برم

    همه سرشون رو انداختند پایین و تو دلشون گفتند کسی که از خدا می ترسه واقعاً جا داره که از چیزی نترسه.

    شادی ارواح طیبه شهدا صلوات  




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    سه شنبه 92/11/1 9:50 عصر


     اللَّهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ

     

    گفتند اگر ظهور کنی ظلم ها وغصه ها را خواهی زدود....

     

    ولی می دانم ....از مولایم آموخته ام که حضورت نیز کاشف الغم است ....

     

    اللَّهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ

     

    از خدایم میخواهم درک حضورت را در زندگی به من بچشاند اگر چه هنوز ظهور نکرده باشی...

     

    شاید....درک حضورت در زندگی سبب شود کمتر به منجلاب گناه بیفتم...

     

    و درک نگاهت که مرا می نگری ...

     

    واینکه خود گفتی از احوالمان آگاهی .... 

     

    و شاید این درک حضور به ظهور انجامید.

     

    ردای امامت مبارکت مولا

     




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    شنبه 92/10/21 4:55 عصر


    ...ابتدای سفرم شادی و غم توام شد
    شادی و غم غزلی شد، غزلی مبهم شد

     

    فاصله مشکل من بود، که در این جاده
    چارده مرتبه این فاصله کم شد، کم شد

     

    خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
    گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد

     

    بعد هم پشت همان پنجره رویایی
    چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

     

    خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
    گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

     

    گریه کردم، عطش آمد به سراغم،گفتم:
    به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد

     

    آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
    کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد

     

    روی سجاده خود یاد لبت افتادم
    تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد

     

    زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
    از محمد به محمد که میسر هم شد

     

    من مسلمان شده مذهب چشمی هستم
    که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد

     

    سالها پیر شدم در قفس آغوشت
    شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد

     

    کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
    تار و پود غزلم جاده ابریشم شد

     

    سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
    خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد

     

    داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
    برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد

     

    یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
    یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد

     

    بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
    آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

    شعراز سید حمیدرضابرقعی

     

    1




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    جمعه 92/10/13 3:41 عصر


    السلام علیک یا ربیع الانام و نضرة الایام یا صاحب الزمان عج

    12

    با ذکر یا حسین ع غبار از دل زدودیم ....

    بهار ماهها را دیدیم...

    ای بهار دلها...

    وای بهار آرزوها...

    کی می آید روزی که چشمانمان به چهره ی دلربایت روشن شود؟

     




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    جمعه 92/10/13 3:18 عصر


    سلام مولا جان ....

    برای شما که راه دور ونزدیک معنا ندارد....

    سلام بر تو ای سلاله ی پیغمبر ص ، میوه ی دل مولا علی ع و نور دیده ی فاطمه ی زهراس

    دستان کریمانه ات را بر سر بی پناهم سایبان کردی....

    مرا شرمنده ی الطاف بی حد واندازه ات نمودی ....

    و درکنار خودت این قطره ی ناچیز را هم پذیرفتی ....

    دریا شدم با تو مولا ....

    سلام مولا...

    شرمنده ام نمودی با این همه مهربانی ای رئوف ....

    مهربانترین مهربانانی ای مولا ....

    حتی برای بی دینان و بی مروتان

    دستم را به مهربانی گرفته ای نه اینکه مرا لیاقتی این چنین باشد....

    دستم را به مهربانی رها نکن ....

    ومرا به درگاه خاصان خود وارد کن.

    سلام بر تو ای مولا یا علی بن موسی الرضا (ع)




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    دوشنبه 92/10/9 2:44 عصر


    زهرا جان بی تابی نکن پاره ی تنم ...

    علی وحسن وحسین .....شجره ی ولایت را به تو می سپارم ....

    هزینه ای سنگین می خواهد تا از این انوار محافظت کنی.... هزینه ای سنگین ....مثل خودت

    خودت را فدای اینها کن ....

    بسوز بین در ودیوار....

    ودر کوچه در نگاه مردم سست اندیشه سیلی بخور ....

    قربانی کن محسنت را .....

    ولی علی را رها مکن....

    حتی اگر در کوچه با غلاف شمشیر بر بازویت زدند....

    صدایت را بلند کن و دادخواهی کن ....دست از علی برندار.... حتی اگر کسی به دادخواهی ات بر نخواست

    به مسجد برو.... با صدای بلند خود را به این مردم نمک نشناس بشناسان و خطبه ات را ایراد کن....دست از علی برندا ر....حتی اگر کسی به سخنانت اهمیت نداد .....

    راه ولایت ارزشش را دارد ....

    خود را هزینه کن دخترم ....تو اولین کسی هستی که به من ملحق خواهی شد.

     

     




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    دوشنبه 92/10/9 2:42 عصر


    پسرکم.....

    میوه ی دلم ...حسن جانم ....

    بیا کنارم بنشین مادر جان....چرا زانوی غم در بغل گرفته ای...

    نبینم عزیزک دلم را با چشمان گریان ....

    تو که می بینی مادرت توان در بغل گرفتن و پاک کردن اشکت را ندارد پس چرا این چنین گریانی؟

    غصه ی آتش گرفتن در وسوختنم را می خوری ؟

    یا غصه ی از دست دادن برادرت محسن؟

    نگران بازوی کبود و ورم کرده ام هستی یا دلت آتش گرفته از دیدن پدرت با دست بسته وضجه هایم در کوچه؟

     نکند.....نکند .... آزارت می دهد ماجرای کوچه حسنم ؟....

    به یاد می آوری نگاه لعنت شده وغضب آلود آن گرگ بیابان را؟....

    یا وقتی بر سر مادرت نعره برآورد ؟...

    چه را به یاد می آوری که این چنین می سوزی فدایت شوم ؟

    به یا می آوری وقتی را که سند فدک را از دستان مادرت کشید و آب ناپاک دهانش را برآن انداخت و پاره اش کرد؟....

    می سوزاند تو را سیلی نامرد روزگار که بر صورت مادرت زد ومادرت به دیوار خورد وآنگاه بر زمین افتاد؟....

    به یاد می آوری گوش پاره وخون آلود مادرت وگوشواره ی افتاده بر زمین را؟

    یا این را به یاد می آوری که در بین دیدگان مردم مادرت راه خانه را گم کرده بود؟...

    به یاد می آوری نگاه مردم را وقتی دختر جدت سیلی خورد وکسی دم بر نیاورد وهمه فقط نگاه کردند....

    گریه نکن پسرکم ....صبر کن

    صبر کن مادر فدای اشک هایت گردد....

    تو را شیعیانم با نام کوه صبر خواهند شناخت...

    تو را سرداران سپاهت تنها خواهند گذاشت....

    ودرخانه ای خواهی بود که زنت آزارت خواهد داد...

    و شش بار قصد جانت را خواهد کرد....

    تو را زنی خواهد بود که دل در گرو دیگری دارد....وباید صبر کنی عزیز دلم

    آه چرا به این مظلومیت گریه می کنی

    بگو چکار کنم تا تو آرام شوی

    اگر دستانم را تکان دهم واشکت را پاک کنم آرام میشوی ؟

    باشد....صورتم را می پوشانم تا کبودی صورتم جگرت را نسوزاند....

    اگر راه بروم آرام می گیری به فدایت؟

    این کز کردن و آرام گریستنت می سوزاند مرا پسرکم و سوزشش از آتشی که بین در و دیوار مرا سوزاند بیشتر است 

    گریه نکن مظلوم من....

    ....بلند شو مادر جان ....بلند شو آبی برایم بیاور تا وضو بگیرم....

    میخواهی مانند گذشته ها با هم نماز بخوانیم ؟

    بیا در کنارم بایست ....

    ولی بدان حسن جانم...

    این آخرین نمازیست که با هم می خوانیم ...

    جدت رسول خدا ص منتظرم است...

    شکایاتم را نزد او خواهم برد...

    تو غصه نخور عزیز مادر

    .....

    و غصه های مادر پاره کرد جگر حسن را ....

    و حسن در کوچه وبا سیلی نواخته شده بر صورت مادر مُرد....

    وبا شهادت مادر خاکستر شد.

    مولای ما یا صاحب الزمان (عج) عرض تسلیت ما را در عزای جدت حسن علیه السلام از ما بپذیر.

     




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    دوشنبه 92/10/9 2:40 عصر


    بسم رب الشهید

    گوش کن .....

    می شنوی .....

    صدای آشنایی ست مگر نه .....؟

    چند سالی ست دل خون شده ی این آوای حزین شده ایم

    چند سالی ست با این صدا گریه کرده ایم

    گوش کن.....

    صاحب صدا را می شناسی؟؟؟؟؟؟

    این صدا قرن هاست در گوش تاریخ پیچیده وتکرار می شود

    گویی دختر پیغمبر خداست:

    بُنَیَّ بِأیِّ ذَنبٍ قُتِلَت

    یا شاید صدای زینب سلام الله علیها ذختر زهراست سلام الله علیها:

    وا مُحَمَّدا    واعَلیّاً   واحَسَنا     واحَسِینا 

    دقت کن.....

    صداهای دیگری هم به گوش می رسد.....

    صدای گریه ی کودکی شش ماهه

    صدای ضجه ی کودکی سه ساله

    صدای ناله های کودکان حرم را می شنوی؟؟؟

    صدای فغان های اهل حرم را می شنوی؟؟؟؟

    آآآآآآآآه از این صداها

    فریاد از این فغان ها

    و دردا از صداهای دیگری که به گوش می رسد :

    صدای خنده ها

    هلهله ها

    زخم زبان ها

    صدای سم اسبان

    صدای شمشیر های آغشته به خون

    آآآه   آآآآه از این صدایی که هر روز به گوش می رسد:

    هَل مِن ناصِِرٍ یَنصُرُنی

    یار او هستی؟

    یاریش می کنی؟

    غمخوارش می شوی؟

    محرم اسرارش چطور؟

    قفل دلت را برای شنیدن اسرارش گشوده ای یا اعمالت مانع است؟

    صدا را می شنوی؟؟؟؟؟؟؟؟

    صدای مولا را می گویم:

    شکم های شما آکنده از حرام است و سخنانم در شما تأثیر نخواهد داشت.

    خود را ساخته ای یا باخته؟؟؟؟؟؟؟؟

    گریه ات در عزایش از روی احساس است یا اخلاص؟

    میدانم چقدر مشتاق شهادن در راهش هستی!!!!

    مواظب رفتارت هستی؟؟؟

    مواظب مردمک چشمانت هستی که به چه سویی ست؟؟؟

    حواست به زبانت هست که چه می گویی؟

    یا به گوشهایت که چه می شنوند؟

    راستی افسار خیالت را به دست داری که به هر دره ای سقوط نکند؟؟

    می توانی احساس وشهوتت را کنترل کنی؟؟

    چقدر کنترل دستانت را داری که گناه نکنی؟

    حواست هست پاهایت به چه سمتی در حرکت اند؟

    باز هم گوش کن.....

    این بار صدای قدم ها یی ست که در عزای مولا به مجلسش روانه شده اند

    صدای دستانی ست که در عزایش به سر وسینه می خورد

    صدای یا حسین ع گویان کربلایی ست

    صدای گریه های مادرش زهرا سلام الله علیها

    صدای گریه ی عرشیان وفرشیان

    وبه گریه واجازه ی مادرش اذن بکاء گرفتیم

    قدر بدان.....

    لیاقتی که نصیبت نموده اند بی مهابا به باد مده ...

    اعمال خوبت را به دست مادرش بسپار ...

    او هم مانند پدرش رسول الله صلوات الله علیه وآله امانت دار است

    اعمالت را برایت نگه می دارد

    خصوصاً که گریه کن پسرش باشی

    اعمالت را به او بسپار

    سعی کن به دست خودت تباهشان نکنی

    حتماً مادرش تو را به خیل شهدا وصل خواهد کرد ....

    اگر......

    تو نیز امانتدار باشی

    به امید روزهای آسمانی




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    چهارشنبه 92/10/4 10:30 عصر


    تمام دشت را گشتم به دنبال صدای تو.....

    دوباره به مدینه برگشتم ولی این بار بی تو...

    مردمان شهر دورمان حلقه زده اند وبا حیرت وحسرت نگاهمان می کنند...

    جعفر را می بینم که آشفته حال سراغ مرا از خودم می گیرد....به گریه افتادم ....جعفر خوب نگاه کن من زینبم ....

    حق می دهم مرا نشناسی این چهل واندی روز نبود برادرم پیرم کرد.

    بیا جعفر ....بیا میخواهم شرح واقعه را برای تو هم بگویم ...

    راستی از محله امان چه خبر؟ محله ی بنی هاشم ...

    این همان محله ای است که جدم را از دست دادم

    وای از این کوچه ی تنگ وباریک

    جعفر از کوچه های زیادی گذشتم ولی غریبی این کوچه جگرم را می سوزاند

    به یاد دارم گریه های حسنم را بخاطر سیلی که مادر از دست ودیوار خورده بود

    به یاد دارم ضجه های مادرم را به هنگام بردن پدرم به سوی مسجد با دست بسته

    این همان کوچه است که قنفذ با غلاف شمشیر بر بازوی مادرم می زد درست است؟

    دری که سوخت ومادرم را سوزاند همین است دیگر؟

    همین در است که با لگد به آن زدند ومادرم را بین در ودیوار گذاشتند؟

    همین در است که مسمارش بر پهلوی مادرم فرو رفت و برادرم محسن را از ما گرفت....مگر نه؟؟؟

    جعفر این خانه ی ماست؟

    همان خانه ای که مادرم سه ماه پس از جدم به بستر بیماری افتاده بود وبعد...

    همان خانه ای است که پدرم بیست سال واندی در این خانه خانه نشین شده بود...

    جعفر درست می گویم ؟ این همان خانه ای است که حسن وحسین  پدرم را با فرق شکافته  آوردند؟

    اینجا همان جایی است که لخته های خون وجگر حسنم به زمین می ریخت ؟؟؟؟؟ همان جاست

    اینجا همان جایی است که پیکر شهید حسنم را غرق تیر وسنگ کردند؟؟؟

    آآآآه که چه سخت است نبود حسینم جعفر

    انگار همه ی مصیبت ها تازه بر جانم شعله می زنند 

    انگار وجود حسینم پرده ای از نور بود که من مصیبت ها را نبینم

    وحال در نبودش آتش بر جانم می زند آتشی که مادرم را سوزاند

    وفرقم را می شکافد همان شمشیری که بر سر پدرم فرو آمد

    انگار پاره های جگر خود را می بینم که در درونم تکه تکه شده است

    می بینی رباب وسکینه را ....

    می بینی لیلا وام بنین را .....

    بگذار مردم به هوای نفسشان مست باشند وما در این بیت الاحزان در نبود عزیزانمان بگرییم

    بگذار مردم مواظب منافعشان باشند وما مواظب دین خدا هستیم

    می بینی رباب را که  دیگر آن رباب نیست ....دستانش را تکان می دهد به امید بودن گهواره ای وقنداقه ای ....زیر آفتاب می نشیند و پوست صورتش از حرارت آفتاب سوخته.....

    لیلا را می بینی ....لیلایش را کشتند ومجنون وار از در خانه بیرون می دود صحیه ای می کشد و به خانه می آید .....صبح تا شب کارش شده همین .....

    ام بنین.....وای از دل ام بنین....باورش نمی شد عباسش را کشته باشند آن هم به آن صورت.....حال که باورش شده او هم حال وروز خوشی ندارد کنار قبرستان می نشیند وزار میزند ......میگوید دیگر به من ام البنین نگویید....دیگر پسری ندارم که مرا به این نام بخوانید...........زار میزند ودر غم حسین وعباس ضجه می زند

    فدای سکینه شوم که گریه را قوت شب و روزش قرار داده وآرام وقرار ندارد .....

    می بینی جعفر....می بینی.... می بینی کربلا با ما چه کرد...می بینی وفای  کوفه وشام را.....

    ما را داغدار کردند و بگذار خوش باشند ........دعا کردم هیچگاه گریه از چشمانشان قطع نشود و خنده بر لبانشان خشک گردد.

    ولی جعفر...

    دلم برای حسینم خیلی گرفته............ای کاش بود....ای کاش مردم کمی می فهمیدند........




    موضوع:

    نویسنده : افسر جنگ نرم
    سه شنبه 92/10/3 12:1 عصر


    یک روز، یک حدیث
    تصویر برگزیده
    تصویر برگزیده
    دوستان